loading...
حرفهای رنگین کمانی
رمیصا فخاری فر بازدید : 80 جمعه 19 آبان 1391 نظرات (0)

 

رفته بودم سربازی، روز اول نشوندنمون رو زمین...
جناب سروان داد زد : کی اینجا لیسانس ریاضی داره؟!!
منم با ذوق و شوق دستمو بردم بالا گفتم : من جناب!!!
گفت : پاشو اینا رو بشمار!!!! :|.
 
 
 
 
امروز یه پرایدُ دیدم که پشتش نوشته بود :

اعوذ بالله من النیسان الرجیم ! :))

به همین برکت !
=)))))))))))))))))
 
 
 
 
 
روزاي خوبم مياد ...!
فقط داديم چين برامون بسازه ارزون در بياد :)
 
 
 
 
نشد ما از یه دختر تعریف کنیم ، اونم در جواب نگه: همه همینُ میگن! :|

 

 
فقط یه کودک ایرانی وقتی میره تو صف نونوایی هرچی صبر می‌کنه می‌بینه همش آخره صفه! :
 
 
 
این محسن یگانه هم مارو گاگول فرض کرده
.
.
.
.

.
.
.
.

.
.
.
میگه بخند به حال من که حالم خنده داره

همین که نیشمون وا میشه میگه نخند به حال من که حالم گریه داره
:|
 
 
 
دختره هم دانشگاهیم ، عكس بابامو تو گوشيم ديده ميگه: واااااي عزيزم چقدر بابات گوگوليه من عاشقش شدم! عسیسمممم.......
يعني شرم و حيا و قورت داده. !!!! 
به بابام جريانو گفتم حالا نصف شبي گير داده ميگه:بيا يه چنتا عكس خفن ازم بگير:|...
 
خواهر زاده ام داشت شیطونی میکرد و سرو صدا راه انداخته بود 
یهو سرش خورد به میز 
با عربــده به باباش گفت بابااااااااا سرم خورد به میززز
باباش که از یه موضوعی اعصابش خورد بود گفت به درّک !!
خواهر زاده ام گفت نهههههه به میززز 
:|
 
اومدم خونه دیدم مامانم با یه قیافه در هم نشسته یه گوشه.
بهش میگم چیه چیزی شده ...
میگه میترسم بلایی سر مصطفی اومده باشه!
میگم خدا نکنه ... حالا مصطفی کی هست؟!

میگه پسر سلطان سلیمان!
:|
 
 
 
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩﻡ ﺁﺩﺍﻣﺲ ﻧﻌﻨﺎﯾﯽ ﺷﯿﮏ ﻫﻢ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺷﻢ ﺑﯿﺎﺩ
.
.
.
.
.
.
.
..ﻭﻗﺘﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍُﺭﺑﯿﺖ ﺷﺪﻩ ۱۸۰۰ ﺗﻮﻣﻦ :
 
 
 
بابام امروز خیلی ساکت و ناراحت اومد خونه 
سرش پایین بود
مامانم گفت چیزی شده؟
چرا انقدر ناراحتی؟
بابام گفت چیزی نیست برو لباس تیره هامو بیار ترجیحا مشکی باشه 
مامانم گفتی چیی؟؟؟؟ مشکی چرا؟ چی شده به من بگوووووووووووو
بابام گفت اروم باش مرگ حقه نباید خودتو اذیت کنی برا همه پیش میاد عمه خدا بیامرزت عمر خودشو کرده بود انشالا بهشت جاش باشه
یهو مامانم داد زد گفتتتتتتتت نهههههههه خدایاااااااا چرا اخــــه من پس فردا نوبت آرایشگاه داشتم چرا باید حالا بمیره :((((


 
تلویزیون بچهه رو نشون داد حافظ کل قرآن بود. بابام گفت یاد بگیر نصف توئه. یهو باباشم نشون دادن که اونمحافظ کل قرآن بود بابام کانالو عوض کرد :
 
 
 
 
مربی مهد کودک: کامی جان شمردن بلدی؟
کامی: آره! داییم یادم داده!
مربی : آفرین به تو پسر خوشگل و داییت! خوب حالا بگو ببینم، بعد از پنج چیه؟
کامی: شیش!
مربی: آفرین عزیزم، حالا بگو بعد از هفت چیه؟
کامی: هشت!
مربی : آفرین! حالا بگو بعد از ده چیه؟
کامی : سرباز

مربی :|
کامی =))))))
 
 
 
 
بزرگترین اشتباه عمرم این بود که به بابام پیشنهاد دادم وقتی بیکاره بیاد با لپ تاپم پاسور بازی کنه :
 
 
 
 
 
ﻣﺮﺩﻱ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻳﻚ ﺷﺮﻛﺖ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺍﻣﺪ.
ﺩﺭ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﻭﺯ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﻛﺎﻓﻪ ﺗﺮﻳﺎ ﺗﻤﺎﺱ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ : ﻳﻚ
ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﻦ ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﺪ.
ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺍﺯ ﺍﻧﻄﺮﻑ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺩﺍﺧﻠﻲ ﺭﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻱ ،
ﻣﻴﺪﺍﻧﻲ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻛﻲ ﺩﺍﺭﻱ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﻲ ؟
ﻛﺎﺭﻣﻨﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ
ﺻﺪﺍﻱ ﺍﻧﻄﺮﻑ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻣﺪﻳﺮ ﺍﺟﺮﺍﻳﻲ ﺷﺮﻛﺖ ﻫﺴﺘﻢ ، ﺍﺣﻤﻖ
ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﻲ ﺣﻖ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺐ ﮔﻔﺖ : ﻭ ﺗﻮ ﻣﻴﺪﺍﻧﻲ ﺑﺎ ﻛﻲ
ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﻲ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ !!
ﻣﺪﻳﺮ ﺍﺟﺮﺍﻳﻲ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ
ﻛﺎﺭﻣﻨﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﻔﺖ : * ﺧﻮﺑﻪ * ﻭ ﺳﺮﻳﻊ ﮔﻮﺷﻲ ﺭﺍ
ﮔﺬﺍﺷﺖ !
 
 
 
 
خانمه 206 رو زد توی تیر چراغ برق سر محلمون ، ماشین کان فن یکون شد ، افسر اومده : با ترس ازش میپرس ، جناب سروان مقصر منم ؟؟!!!! افسر خیلی خونسرد گفت : خانم شما نگران نباش توی گزارش نوشتم : سانجه در اثر خواب آلودگی تیر چراغ بوده .
 
 
 
 
یه راه خوب واسه دک کردن پسرا :)
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
بهش بگید عاشقتم.خیلی دوست دارم بیا همین الان ازدواج کنیم
عرض چند ثانیه محل حادثه را ترک میکنن وتا آخر عمر برنمیگردن:

 

 

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2692
  • کل نظرات : 185
  • افراد آنلاین : 79
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 171
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 353
  • باردید دیروز : 291
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 1,582
  • بازدید ماه : 5,845
  • بازدید سال : 29,600
  • بازدید کلی : 285,602