loading...
حرفهای رنگین کمانی
رمیصا فخاری فر بازدید : 1245 چهارشنبه 11 مرداد 1391 نظرات (2)

به نظر اکثر خوانندگان این مطالب هم برای دختر هم برای پسر آموزنده بوده.
1. رفتیم خواستگاری یک پسر بچه 10 یا 11 ساله را فرستادند برای پذیرایی. خوشم نیامد.

2. رفتیم خواستگاری، با مادرم قرار گذاشته بودم اگر عروس را پسندیدم به لوستر نگاه کنم. عروس را پسندیدم به لوستر نگاه کردم. مادرم خوشحال شد. دیدم لوستر خیلی کثیفه. زود دست و بال زدم که نه، نه پشیمون شدم. از این خانواده خوشم نیامد.

3. مادرم به خانواده دخترهای مختلف زنگ می زد و می گفت خانم فلانی ما رو معرفی کردند و پسرم مهندس برقه، گاهی به هر دلیلی خانواده دختر می گفتند: این هفته گرفتاریم یا دخترمون امتحان داره یا باباش نیست، مسافرته. مادرم اسم دختر رو برای همیشه از لیست خط می زد و می گفت: خانواده ای که الان برای ما ناز کنن وای به حال بعدشون. حداقل می تونن بگن تشریف بیارین کمی بیشتر آشنا شیم.

4. رفتیم خواستگاری، از اول تا آخر صحبت این بود: خونه شما کجاست؟ طبقه چندمین؟ شمالیه یا جنوبیه؟ دختر ما تو خونه بزرگ زندگی کرده، آقا داماد چی دارن؟ درآمدشون چقدره؟ واسه خونه چه تصمیمی دارن؟ اگر خونه جای دور اجاره می کنن برای رفت و آمد وسیله نقلیه که دارن؟ مغازه از خودشونه یا اجاره است؟ شریک مغازه ایشون 50-50 است یا نه؟ عطای دختر را به لقایش بخشیدیم.

5. رفتیم خواستگاری، صحبت ها این بود: دایی ام استرالیاست. عموم نماینده مجلسه. شوهر خاله ام فلان جا پاساژ داره. پدرم باغ هاش رو سرما زد ورشکست شد وگرنه بیا و برویی داشتیم. داداشم داره تافل می گیره بره کانادا. با 2 پای قرضی دیگه فرار کردیم.

6. دوستم دکترای ریاضی داره 30 سالشه، تو خواستگاری مامان عروس میگه: پسر کوچکم 13سالشه به ریاضی خیلی علاقه داره اونم می خواد دکتر بشه. دخترمم اگه شما اجازه بدین تا دکترا ادامه میده. پسر بزرگم می خواست دکترا بگیره، گفت با فوق لیسانس وارد بازار کار شم یا با دکترا هیچ فرقی نداره و دیگه ادامه نداد. احساس کردم می خوان تحقیر کنن. نپسندیدم.

7. رفتیم خواستگاری همه گلدوناشون مصنوعی بود. مادرم گفت: اینها خسیس هستند چون همه گلدوناشون مصنوعیه یا خیلی تنبلن ردشون کرد.

8. رفتیم خواستگاری، خونه آپارتمانی بود. ابتدا وارد حیاط شدیم تا بریم طبقه چهارم. حیاط کمی کثیف بود مادرم گفت: اینا نمی دونستن خواستگار می خواد بیاد خونشون؟ زن هم اینقدر شلخته؟ همین الان می گم اینا رد شدن. که بعد هم از کفش های روفرشی مادر دختر ایراد گرفت و ردشون کرد(گفت دهاتی ان).

9. زن عموی دختر به مادرم گفته بود ما 3شنبه منتظریم که شما تماس بگیرین. مادرم زنگ زد، مادر عروس گفت: شما؟ به جا نمیارم؟ چی شده اسم کوچیک دختر من رو می دونین؟(حالا می دونست قراره ما زنگ بزنیم ها) از کلاس گذاشتنش مامانم خوشش نیامد گفت: مثل اینکه اشتباه زنگ زدیم و خداحافظی کرد. بعد هم زن عموی دختر دوباره تماس گرفت. مادرم گفت از ریاکاری خوشم نمیاد.  

10. رفتیم خواستگاری دختر کلی پنکیک زده بود. با آرایشش مشکلی نداشتم ولی خیلی دهاتی آرایش کرده بود انگار آرد تو صورتش پاشیده بود، همون جا به مادرم گفتم اگر تو هم بپسندی دیگه من نمی خوام.

11. من رو آرایش دختر خیلی حساسم (با آرایش مشکل ندارم، باید با سلیقه باشه) جای دیگه رفتیم خواستگاری دختر رژ لبش خیلی بد رو لباش نشسته بود بهتره بگم ننشسته بود رو لباش، انگار رو لباش رب گوجه فرنگی باقی مونده اینم نپسندیدم.

12. رفتیم خواستگاری دختر خیلی مردانه صحبت می کرد فرار را بر قرار ترجیح دادم.

13. رفتیم خواستگاری مادر دختر خیلی چاق بود. گفتم این هم به مادرش می ره، 2 روز دیگه که خرش از پل گذشت به خودش نمی رسه و چاق میشه. دختر مردود شد.

14. رفتیم خواستگاری خواهر عروس 2 بار طلاق گرفته بود حدس زدم برای اینها طلاق عادیه، موقع صحبت کردن با دختر گفتم: اگر مشکلی تو زندگیمون پیش بیاد که نتونی تحمل کنی، چه کار می کنی؟ گفت: طلاق می گیرم.(توقع داشتم بگه: چه مشکلی؟ صحبت می کنیم تا حل شه. بالاخره مشکل همیشه هست باید گذشت هم داشت.) با 2 پای قرضی فرار کردم. بعد هم شنیدم دختر ازدواج کرد و طلاق گرفت.

15. مامان دختره خجالت نمی کشه با افتخار می گه: دختر من فقط دانشگاه می رفته و برمی گشته و سرش تو درس بوده.(دختر باید عرضه چرخوندن زندگی رو داشته باشه، گذشت زمانی که می گفتن دختر ما رو آفتاب مهتاب ندیده) همه رستوران های اطراف، آدرس خونه ما رو بلدن بس که غذا آوردن. پس، منتظر باش تا یک صاحب رستوران بیاد دخترت رو بگیره.

16. مادر داماد: دختره چاق بود. 2 روز دیگه با چه رویی جلوی زن عموت سرم رو بلند کنم؟ دختری که به هیکل خودش نرسه به زندگی شوهر و بچه اش هم نمی رسه. اصلاً سطح فرهنگیشونم از ما پایین تر بود. اون چه لباسهای اجق وجق و هفت رنگی بود مادر و دختر پوشیده بودن. مایه آبروریزیه اینا بیان تو فامیل ما.

17. مامان من خیلی زرنگه به خواهرم میگه تو اتاقت هم چادر داشته باش هم مانتو. صبر می کنن تا خواستگار میاد اگر خواهر و مادر خواستگار چادری باشن میره زود به خواهرم میگه: چادر بپوش، اگر مانتویی باشن میگه: با مانتو بیا پذیرایی کن. ولی امیدوارم خواستگاری که میریم مادر عروس هم مثل مامان من زرنگ نباشه. البته مامان من قبلش ته توی قضیه رو در میاره.

18. مادر من ختم روزگاره هر وقت میره خواستگاری، آخرش میگه: عروس خانم بیا جلو یک بوسی بده، میگه: با همین بوس می فهمم چقدر از من خوشش آمده،(با اکراه بوس می ده یا با علاقه) دهنش بو می ده یا نه؟ دندوناش سالم هستن یا نه؟ صورتش جوش داره یا نه به زور پنکیک روی جوش ها رو پوشونده.(تو یکی از خواستگاری ها فهمیده بود دختره سیگاریه)

19. مادرم هر جا میره خواستگاری، به کتابخونه اونها نگاه می کنه ببینه اهل مطالعه هستند یا نه؟ یا مثلاً از عروس می پرسه به چه نوع کتابهایی علاقه داری؟ شعارش اینه: بگو چی می خونی تا بگم کیستی؟

20. (خاطره ارسالی یکی از دانشجویانم به نام علی) 
مامان دوستم برای پسرش رفت خواستگاری دختره با چادر مشکی اومده جلو خانمها!!!!!!!

21. دوستم دانشجوی دکتراست، وقتی مادرش زنگ میزده خونه دختر، کنار گوشی می ایستاده و روی آیفون گوش می داده مکالمه رو. مادر دختر همون اول می گه: دختر من پسر سفید دوست داره و قد بلند اگر این مشخصات رو دارین بیاین آخه .......(دوستم گوشی رو از مادرش می گیره می کوبه رو تلفن، میگه 100 سال نمی خوام ببینمشون) مادرش میگه زشته، آبروریزیه، زنگ بزنم؟ دوستم اجازه نمی ده.(اتفاقاً دوستم هم قد بلنده هم سفیده ولی از نوع صحبت اونا خوشش نیامده)


22. رفتیم خواستگاری دیدیم 2 تا از خاله های عروس و مادربزرگش و 3 تا خواهرش نشستن، هاج و واج موندیم   مگر لشکرکشی نادر به هندوستانه؟ یک جوّی بود بیا و ببین، فقط خداخدا می کردم زودتر بزنیم  بیرون و فرار کنیم.

23. مادر و خواهرم رفته بودند خواستگاری، برگشتند گفتند مادرعروس یک ادکلن بدبویی زده بود بیا و ببین. به خاطر مامانش، دختر مردود شد.

24. مامانم تا میره خواستگاری به گردوخاک پشت مبل ها یا زیر صندلی ها یا به جاکفشی و جاهای دور از ذهن نگاه می کنه. میگه: اگه آدم های اصیلی باشن به باطن خونه بیشتر از ظاهرش می رسن. 

25. گلهای مصنوعی خونه عروس خیلی دهاتی و رنگ و وارنگ و بدمنظره بود خیلی هم تعدادش زیاد بود، مادرم نپسندید.

26. دختر خیلی طلا به سروگردش آویخته بود، خاله ام دبیره، گفت: اینا یا دهاتی ان یا اهل پز هستند. طلا لازم نبود برای خواستگاری استفاده کنی. حالا اگر دختر دوست داشت یک تکه سبک و کوچیک کافی بود برای استفاده.

27. دختر یکسره می گفت: کار من چی میشه؟ شما با کار من مشکلی ندارین. من باید حتما کار کنم (یعنی محتاج جیب شوهر نباشم) کار برام خیلی مهمه. من کارم رو دوست دارم. اگه شما انتقالی گرفتین به شهر دیگه من نمی تونم کارم رو رها کنم. باید قول بدین تو ارتش منتقل نمی شین. دوستم میگه: دیدم این کار براش از شوهر و بچه مهمتره، گفتم تو با کارت ازدواج کن. بای فور اِوِر(خداحافظ برای همیشه)

28. جلسه دوم خواستگاری فهمیدیم پدر دختر سیگاریه، بلافاصله دلسرد شدم و رد کردم. به نظر من خانواده ای که سیگاری دارند بی شعورند نه برای انسان های دیگه ارزش قایلند نه برای سلامتی خودشون(کسی که برای خودش ارزش قایل نیست برای دیگران هم نیست) 

29. دختر دانشجوی شهرستان بود و درسش رو شهر دیگه تموم کرده بود، دختری که شهر دیگه درس خونده احتمال اینکه دوست پسر داشته زیاده، همه چیش خوب بود ولی دلم چرکین بود نخواستم بابا(درست نیست پیش داوری کنیم)

30. جلسه دوم که با دختر صحبت می کردم صحبتاش این بود، تالار خواهرم فلان جا بود منم همون رو می خوام. آرایشگاهش فلان جا بود منم فکر می کنم همون خوبه، سرویس طلاش سفید بود منم سفید می خوام. بابام به خواهرم ماشین داد باید به ما هم بده. به نظر من ادکلنت رو عوض کنی بهتره(یعنی سلیقه من رو قبول نداری، پس خیلی انتخاب های دیگه منم قبول نداری)و ... دوستم میگه: دیگه کشیدم کنار.

31. مادرم تعریف یک دختر رو خیلی شنیده بود ولی تو خواستگاری که دختر رو دیده، موهای دختر خیلی کوتاه بوده. میگه: دختری که حوصله نداره موی بلند تمیز کنه و نگهداری کنه، حوصله شوهرداری و بچه داری هم نداره. با همه تعریف هایی که شنیده بود ردش کرد.

32. یکی از دوستانم اخلاق خیلی خوبی داره، ازدواج کرده و از همسرش هم خیلی راضیه. میگه: یک جا رفته بودیم خواستگاری، مادر دختر گفت: آقا پسر شما از همه نظر خوبن (تحقیق کرده بودن) ولی بالاخره دختر منم اول زندگی یک سری آرزوها داره که پسر شما شرایط مالی اش زیاد مناسب نیست.(کارمنده ولی خونه و ماشین نداره) دوستم به مادر دختر میگه: امیدوارم فرشته آرزوهای دخترتون به زودی از راه برسه و بعد از خونه میاد بیرون. مادرش هم عذرخواهی کرده و پشت سرش آمده بیرون.

33. 
یکی از دوستانم توی دوران عقد سر تلویزیون دیدن و  کانال عوض کردن با همسرش بحثش شده بود می گفت داشتم برنامه رو تماشا می کردم که زنم آمد کانال رو عوض کرد انگار نه انگار که منم آدمم، باهاش بحث کرده بود اون گفته بود من می خوام برنامه مورد علاقه خودم رو ببینم. همین موضوع آنقدر براش سنگین آمده بود که قسم می خورد به خاطر همین یک موضوع از همسرش جدا شده.

34. رفتیم خواستگاری، جلسه دوم متوجه شدیم خانواده دختر اجاره نشینن و خونه ندارن، با خودم گفتم زنی که بعد از 30 سال زندگی نتونسته طوری اقتصاد خانواده رو اداره کنه که شوهرش خانه دار بشه زن نیست پس دختراشم مثل خودش تربیت کرده و دخترشم به درد زندگی نمی خوره
35. مادر عروس گفت خوشم نمیاد مجلس خواستگاری بشه جای چک و چونه زدن برای مهریه، بعد صحبت مهریه که شد گفت شما پیشنهادتون چیه؟ وقتی پیشنهاد دادیم گُرخید و نیم ساعت چک و چونه زد که قیمت رو ببره بالا
36. رفتیم خواستگاری از اول تا آخرش دست بابای عروس تو دماغش (بینیش) بود.
37. رفتیم خواستگاری پدر عروس چند بار گفت بنز 85 میلیونی رو دادم داماد اولی زد تصادف کرد 2 نفر رو کشت 3 نفر رو مجروح کرد بنز رو 20 میلیون خریدند گفتم فدای سرت خدا رو شکر خودت کارِت نشد ولی به حرف من رسیدی که یکسره می گفتم آروم برون. ما دامادمون رو اینطوری دوست داریم.
38. رفتیم خواستگاری روی در و دیوار پر بود از عکس امواتشون
بابا اعتدالم خوب چیزیه
39. مادر دختر برگشته به مادر من میگه: چرا رانندگی نمی کنین؟ رانندگی کنین خیلی راحت ترین نه مزاحم آقاتون می شین نه اونا می فهمن کجا می رین کی می رین چی می خرین از کجا می خرین چند می خرین؟ بعدا مادرم گفت: دخترشم مثل خودشه دیگه 2روز دیگه هیچی از کارای زنت سر در نمیاری 
40. مادر دختر: ما زیاد سخت گیر نیسیم، به داماد فرصت می دیم کم کم پولش رو جمع کنه ملزومات رو بخره، لازم نیست همین الان همه خرجا رو بکنه. 2سال تو عقد بمونن توی این 2 سالم که کار می کنه کم کم خرج عروسی و طلا رو در میاره دیگه( بله زیاددد سخت گیر نیستن) خرج عروسی و طلا خیلی مهمه دیگه برای آغاز زندگی مشترک


---------------------------------------------------
خاطرات خوب:
1. رفتیم خواستگاری، من و مادرم کنار هم بودیم. دختر برای پذیرایی می توانست کمی متمایل شود سمت من، تا من چای بردارم. ولی دور میز چرخید و آمد جلوی خودم پذیرایی کرد خیلی از این نوع برخورد خوشم آمد. 

2. رفتیم داخل اتاق صحبت کنیم. دختر صندلی را برای من کشید عقب تا من بنشینم، بعد خودش نشست.

3. رفتیم داخل اتاق، دختر گفت: من آماده ام به سوالات شما پاسخ بدم ابتدا شما شروع کنین. موقع ورود و خروج هم صبر کرد ابتدا من وارد شم یا خارج شم، پسندیدم.

4. اتاق صحبت کردنمون خیلی زیبا تزئین شده بود و پر از گلدونهای طبیعی بود که با سلیقه و صبر و حوصله زیاد پرورش یافته بود. پسندیدم.

5. زمستون بود و اتاق صحبت دختر و پسر کوچک بود و بخاری نزدیک میز بود. دختر گفت: اگر حرارت بخاری اذیتتون می کنه شما این طرف بنشینید و من نزدیک بخاری می شینم. از این حرکتش خوشم آمد.

6. شیرینی و کیک پذیرایی را دختر درست کرده بود و میوه پذیرایی رو هم خیلی هنرمندانه آراسته بودن از دختر خوشم آمد.

7. تمام خونه تابلوهای نقاشی و خط دختر خانم بود با اینکه فوق لیسانس گرفته بود هم به درسش رسیده بود هم به هنرش. خیلی خوشم آمد.

8. دختر گفت: مهمترین مساله زندگی من تربیت صحیح فرزندانم هست و اینکه شوهری که بهش جواب مثبت دادم از من خرسند باشه. ادبیاتش ما رو کشت و قبول کردیم.

9. من ژله و کرم کارامل خیلی دوست دارم. اتفاقاً آخر مراسم با ژله و کرم کارامل دست پخت دختر از ما پذیرایی کردن. پسندیدم.

10. خواهر و مادر علی: وای علی یک دختر برات پیدا کردیم ماه، تو مراسم افطاری خونه خاله ات دیدیمش.(دختر همسایه پایینی خاله ات می شه) همچین پذیرایی می کرد و با اعتماد به نفس می آمد و می رفت، بیا و ببین. کل مجلس رو گردوند. اخلاق 20. طوری برخورد می کرد انگار سال هاست هم رو می شناسیم. موهای بلندی داشت که معلوم میشه خیلی با سلیقه و تمیز و باحوصله است.

11. مادر و خاله ام رفته بودن منزل خانمم دیده بودند خیلی منزلشون تمیز و با سلیقه چینده شده پسندیده بودند، اینقدر تعریف کردند که منم تحت تاثیر حرفاشون قرار گرفتم و خدا رو شکر راضی ام از زنم.

12. تو خواستگاری دستشویی ام گرفت. هر کار کردم دیدم نمی تونم تحمل کنم و اجازه گرفتم رفتم دستشویی، تا حالا دستشویی به این شیکی و با سلیقه ای ندیده بودم. همون باعث شد از خانواده همسرم خوشم بیاد.

13. باغچه خونه عروس خیلی زیبا بود منم عاشق باغچه ام، با دید مثبت رفتم تو خونه عروس و پسندیدم.

14. دو سوال دختر از پسر می پرسه: 1. اگر یه روز غذای شما آماده نباشه؛ عصبانی می شوید و الم شنگه به پا می کنید؟ دوستم میگه: نه. 2. اگر اختلاف نظری بین من و والدینتون پیش بیاد چه کار می کنید؟ دوستم میگه: سعی می کنم عادلانه قضاوت کنم. هنوز تو اون شرایط قرار نگرفتم ولی اگر بخوام والدینم رو کنار بذارم فکر می کنم لایق این نیستم که همسر خوبی باشم چون هوای والدینم رو نداشتم. دختر میگه: از همین جوابتون خوشم آمد و بدون هیچ شرط و شروط دیگه ای با 114 سکه مهریه ازدواج می کنند. دوستم از رفاقت و صمیمت زنش بعد از 4 سال خیلی راضیه و همیشه میگه: زندگیم رو مدیون مادرزنم هستم که به اختلافات ما دامن نمی زنه و هوای من رو داره. 

15. دوستم میگه: پدر عروس گفت: یک سوال دارم مردانه جواب بده، اهل کار هستی و به  زن و بچه ات تعهد داری یا نه؟ گفتم بله، الان که مجردم صبح تا شب کار می کنم. پدر دختر گفت: مبارکه و نه مهریه خواست و نه خرج عروسی. پدر دختر گفت: با گذشت زمان هرکار تونستیم دوتا خانواده باهم می کنیم. نتونستیم هم کسی توقعی نداره، اصل اینه که دو تا جوون زندگی مستقلی تشکیل بدن و پشتیبان هم باشن.(3.5 ساله ازدواج کرده و خیلی با پدرخانمش رفیقه و همیشه میگه زندگی با آرامش کامل 100% یعنی زندگی من، بعد میگه این کم ادعایی نیست ولی من این ادعا رو دارم)

16. گفتگوی دو تا از دوستانم تو دانشگاه رو براتون می ذارم، از دوره لیسانسم. اولی: یک خانواده خیلی خوش برخورد تازه اومدن تو همسایگیمون، دختر خیلی خوشگل و آسی دارن. مامانم هم دیده اش، پسندیده با مامان دختره هم صحبت کرده. دومی: خوب خره بچسب زود برو جلو، خوشگل ها رو زود می برن. اولی: آخه می خوایم بیشتر بشناسیمشون، معلوم نیست کی هستن، چه کاره ان. دومی: خوب از همسایه های قبلی شون تحقیق کنین. اولی: داریم همون کارو می کنیم. پسرای هاشمیه همه تو نخ دختره ان. دومی: اِ، مگر خونه شما هاشمیه است؟ اولی: آره، هاشمیه... است. دومی: ته کوچه می شینین؟ اولی: آره. دومی: کره خر اون خواهر منه. اولی: نه بابا، اونا فامیلشون ... هست. دومی: خوب این ادامه فامیلمه. اولی: من که حرف بدی نزدم گفتم می خوایم با مامانم بیایم خواستگاری. دومی: تو غلط کردی ... و ...( البته این آقا با همون دختر ازدواج کرد)




خوشحال می شم از این خاطرات داشتید بفرستید.
نویسنده: ایمان سریری
لطفاً کپی برداری همراه با نام وبلاگ باشد:
http://powercontrol.mihanblog.com

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط گل آقا در تاریخ 1395/02/29 و 20:59 دقیقه ارسال شده است

سلام
کاش سارا خانم آدرس وبلاگی از خودش می ذاشت

این نظر توسط sara در تاریخ 1392/02/13 و 15:31 دقیقه ارسال شده است

سلام کاش یکی به حرفهای منم گوش بده بخونه بعضی پسرا خیلی بی فکر عمل میکنند دوستم ازدواج کرده شوهرش اتش نشان چند وقت پیش بهم گفت شوهرم دوستش مجرده دنبال دختره خب میگرده تورو معرفی کردم گفتم ممنون لطف داری گذشت بعد یه هفته زنگ زد گفت عزیزم نشد منم که خیلی کنجکاو شدم گفتم چرا؟گفت از شوهرم پرسیده خونشون کجای (نمیگم کجا )مثلا مصلی گفته اوه کجا میشنن پایین شهر من برم اونجا خوستگاری نه نمیرم گفتم مهم نیست به درک به جهنم منم نمیخوام با چنین سری زندگی کنم ولی ناراحت شدم اخه گناه من چیه که پایین شهریم ؟شما بگین؟شکلکشکلک

این نظر توسط sara در تاریخ 1392/02/13 و 15:13 دقیقه ارسال شده است

این همه پسر هستند که فقط بهونه میگیرند برای ازدواج اومدن خواستگاری ولی ما هیچی نگفتیم فقط چون خونمون پایین شهره رفتن پشت سرشونن نگاه نکردن مگه بالا شهریها خونشون از پایین شهری ها رنگیه توقع خود پسر زیاده باید پوز بده که زنم سجاد میشینه نمیگه اخلاق داره خانواده داره همه چی زندیگی رو هم میدونه با دارو ندارش میشازه میخواد زندگی کنه فقط از خودتون مینویسین پس دخترا چی؟؟مگه ادم میخواد با مادر پسره زندگی کنه که اون اول میاد پسند کنه باید خود پسر پسند کنه


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2692
  • کل نظرات : 185
  • افراد آنلاین : 20
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 98
  • آی پی دیروز : 54
  • بازدید امروز : 167
  • باردید دیروز : 136
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 1,363
  • بازدید ماه : 4,179
  • بازدید سال : 27,934
  • بازدید کلی : 283,936