loading...
حرفهای رنگین کمانی
رمیصا فخاری فر بازدید : 64 شنبه 15 مهر 1391 نظرات (0)

 


هنگامی که خدا زن را آفريد به من گفت: اين زن است. وقتي با او روبرو شدي، مراقب باش که ... 
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ مکار سخن او را قطع كرد و چنین گفت:

بله ، وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نكني. سرت را به زير افكن تا افسون

افسانة گيسوانش نگردي و مفتون فتنة چشمانش نشوي كه از آنها شياطين م

يبارند. گوشهايت را ببند تا طنين صداي سحر انگيزش را نشنوي كه مسحور شيطان
 
ميشوي. از او حذر كن كه يار و همدم ابليس است. مبادا فريب او را بخوري كه خدا در آتش
 
قهرت ميسوزاند و به چاه ویل سرنگونت ميکند.... مراقب باش....

و من بي آنكه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفريد، گفتم: به چشم.
 
 

شيخ انديشه ام را خواند و نهيبم زد كه: خلقت زن به قصد امتحان تو بوده است و اين از
 
لطف خداست در حق تو. پس شكر كن و هيچ مگو....

گفتم: به چشم.
در چشم بر هم زدني هزاران سال گذشت و من هرگز زن را نديدم، به چشمانش ننگريستم،
 
و آوايش را نشنيدم. چقدر دوست ميداشتم بر موجي كه مرا به سوي او ميخواند بنشينم، اما
 
از خوف آتش قهر و چاه ويل باز ميگريختم
 
.
هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشي از نياز به چيزي يا كسي كه
 
نميشناختم اما حضورش را و نياز به وجودش را حس مي كردم . ديگر تحمل نداشتم . پاهايم
 
سست شد، بر زمين زانو زدم، و گريستم. نميدانستم چرا؟
 

قطره اشكي از چشمانم جاري شد و در پيش پايم به زمين نشست. به خدا نگاهي كردم
 
مثل هميشه لبخندي با شكوه بر لب داشت و مثل هميشه بي آنكه حرفي بزنم و دردم را
 
بگويم، ميدانست. 
با لبخند گفت: اين زن است . وقتي با او روبرو شدي مراقب باش كه او داروي درد توست.
 
بدون او تو غیرکاملی . مبادا قدرش را نداني و حرمتش را بشكني كه او بسيار شكننده است
 
 
 
. من او را آيت پروردگاريم براي تو قرار دادم. نميبيني كه در بطن وجودش موجودي را
 
میپرورد؟ من آيات جمالم را در وجود او به نمايش درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفيت
 
ديدار زيبايي مطلق را نداري به چشمانش نگاه نكن، گيسوانش را نظر ميانداز، و حرمت
 
حريم صوتش را حفظ كن تا خودم تو را مهياي اين ديدار كنم.
 

من اشكريزان و حيران خدا را نگريستم. پرسيدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ويل تهديد
 
كردي؟"
 
 

خدا گفت: من؟"

فرياد زدم: شيخ آن حرفها را زد و تو سكوت كردي. اگر راضي به گفته هايش نبودي چرا
 
حرفي نزدي؟”

خدا بازهم صبورانه و با لبخند هميشگي گفت: من سكوت نكردم، اما تو ترجيح دادي صداي
 
شيخ را بشنوي و نه آوای مرا.
 

و من در گوشه اي ديدم شيخ دارد همچنان حرفهاي پيشينش را تكرار ميكند

منبع!؟
سبز

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2692
  • کل نظرات : 185
  • افراد آنلاین : 106
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 296
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 1,480
  • باردید دیروز : 291
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 2,709
  • بازدید ماه : 6,972
  • بازدید سال : 30,727
  • بازدید کلی : 286,729