loading...
حرفهای رنگین کمانی
رمیصا فخاری فر بازدید : 75 شنبه 01 مهر 1391 نظرات (0)


پسر: سلام عزیزم... خوبی؟
دختر: سلام ای بد نیستم!
پسر: عزیزم چیکار میکردی؟


دختر: هیچی ! کاری داشتی؟
پسر: آره زنگ زدم بگم حاضر شو باهم شام بریم بیرون یه گشتیم بزنیم...
دختر:ا لان؟ من نمیتونم بزار باشه واسه ی بعد!
پسر: واسه چی؟
دختر: خیلی حوصله ندارم الان خب!
پسر: حالا پاشو کاراتو بکن...بیا بریم کم کم حوصله ت میاد!
دختر: اَه...چقدر اصرار می کنی! میگم نه دیگه! اصلا یه جوریم امروز یوگا نرفتم اعصابم آروم نیست!
پسر: باشه... پس باشه یه وقتِ دیگه !
دختر: دیگه اصرار نمیکنی؟
پسر: نه دیگه...گفتی که نمیخوای بیای!
دختر: خب حالا من یه چیزی گفتم!تو چرا از خدا خواسته ادامه ندادی؟
پسر: نخواستم اصرار بیجا بکنم!
دختر: خب حالا که تو میگی، میام دیگه!
پسر: نه! نمیخواد منم یکمی بی حوصله شدم!
دختر: لوس نشو! بیا بریم دیگه !الان یه خورده حوصله م اومد!
پسر: گفتم که نه ! ولش کن نه تو حوصله داری نه من!
دختر: تو دهن من حرف نزار!من کی گفتم حوصله ندارم!
آخه اصلا خودم میخواستم بهت زنگ بزنم بگم شب بریم بیرون!
پسر: اِ.... پس همون نه ! بهتره بمونه واسه یه شب دیگه!
دختر: برو دعـــــا کن حالا حالاها چشمم بهت نیفته!
پسر: باشه ! خـــــــــــــــدافــــــــــــظ .
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2692
  • کل نظرات : 185
  • افراد آنلاین : 129
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 303
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 1,929
  • باردید دیروز : 291
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 3,158
  • بازدید ماه : 7,421
  • بازدید سال : 31,176
  • بازدید کلی : 287,178