loading...
حرفهای رنگین کمانی
رمیصا فخاری فر بازدید : 77 یکشنبه 05 شهریور 1391 نظرات (3)

 


 
زمانی که حدودا 9 ساله بودم؛ تفریحم این بود که وقتی جوراب پوشیدم، پامو روی فرش بکشم و به یه نفر دیگه دست بزنم تا جرقه بزنه!!!
یه بار توی یه کتاب خوندم که این کار رو با دمپایی ابری اگه انجام بدی، جرقه ی قوی تری می زنه. این مطلب توی ذهنم مونده بود......
نوروز شد و رفته بودیم خونه مادربزرگم عید دیدنی، دیدم کنار سالن یه دمپایی ابری هست. یه مرتبه افکار شیطانی به سراغم اومد...
رفتم پوشیدم و عین مونگولا حدود نیم ساعت پامو رو زمین می کشیدم! بعد رفتم جلوی همه انگوشتمو زدم به نوک دماغ بابام!!!!
آنچنان جرقه ای زد..... که فکر کنم کل محل صداشو شنیدن!!
موهای جفتمون عین برق گرفته ها سیخ شده بود و همه مات و مبهوت نگاه می کردن و نمی فهمیدن چه اتفاقی افتاده!
از لحظات بعد از اون اتفاق؛ به علت ضربات سنگین وارد شده، چیزی یادم نمیاد!!!
 

 
 یکی از فامیلون تعریف میکرد:
یه دوست و همکار داشتیم تو دفترمون هر وقت دور هم بودیم اینو میفرستادیم بره بستنی بگیره اینم از اونجایی که علاقه وافری به بستنی لیوانی داشت همیشه لیوانی میگرفت همیشه هم وقتی برمیگشت همه غرغر که اای بابا این یارو چرا واسه بستنیاش قاشق نمیزاره و این حرفا.
ازین جریانات 5-6 ماه گذشت یه بار وسیله میخواستم رفتم سر کشوش دیدم 50-60تا قاشق بستنی توشه(ازونایی که پوستش کاغذیه)
گفتم:... اینا چیه تو میزت؟!:|
گفت:این یارو بستنی فروشه هر دفعه میرم پول خرد نداره چسب زخم میده گذاشتم اونجا یه وقت لازم میشه!!
ما :| :)))))))))))
خودش o_O :S
 
 
       امروز تو آسانسوربودم یه بچه 4-5 ساله اومد سوار شد اصلا" هم اعصاب نداشت .بش گفتم عمو جون کدوم طبقه میری دگمشو برات بزنم ؟ فسقلی برگشته میگه :خودم میدونم کجا میرم تو نمی خواد بزنی ! بعدش زیر لب میگه : ما ایرانیا همه فضولیم درستم نمیشیم ! من که فکم داشت میخورد به کف آسانسور !
 
 
       پدرم یه مقدار به صورت تجربی تزریقات رو بلد بود( نه خیلی حرفه ای)
اغلب آمپولای ویتامین رو اون برام میزد، یه بار خواست برام پنی سیلین بزنه، غافل از اینه پنی سیلین محلولش زود سفت میشه (و البته دردشم بیشتره) و زدنش نیاز به تجربه بیشتری داره!
طبق رویه قبلی عینکش رو تنظیم کرد و یه کم از مایع آمپول رو به هوا شلیک کرد! (این صحنه معمولا دلهره آور ترین لحظۀ قبل از آمپوله;) )
آقا این آمپولو زد و بعد از 10-15 ثانیه زجرآور سوزن رو درآورد، سرم رو برگردوندم دیدم یا ابلفررررررررررررررررض!!!! آمپول هنوز پره !
بابامم داشت دوباره به زور سعی میکرد قطراتی از محلول داخل آمپولو که کمی داخل سوزن سفت شده بود بپاشه رو هوا !
آقا، بابام دوباره عینکشو تنظیم کرد و ما باز توکل به خدا کردیم و خوابیدیم! دوباره روز از نو روزی از نو!
دفعۀ دوم به خاطر سفت تر شدن پنی سیلین و تلاش بیشتر بابام جد و آبادم اومد جلو چشمم!
بعد برگشتم دیدم وااااااااااااااااااااااااااااای برمن!!! هنوز سرنگ پره :O [:O]
حالا خواهرم داره از خنده ریسه میره مادرم هم داره سر بابام قر میزنه
دفعۀ سوم دوباره همون آش و همون کاسه!
مادرم هم هی با بابام دعوا میکرد که کون بچه رو سوراخ سوراخ کردی... بابامم عصبانی شده بود میگفت تو حواسمو پرت میکنی نمیذاری کارمو بکنم! و ...
منم مثل ببر کون زخمی ! اون وسط ولو بودم!
دفعه چهارم و پنجم هم دقیقا به همون حالت! عینکشو تنظیم میکرد دو قطره از سرنگ میپاشید رو هوا و به صورت خستگی ناپذیر در حال خالکوبی !! رو ماتحت بنده بود!
دفعه ششم بالاخره محتویات سرنگ خالی شد... ولی میتونم بگم 80 در صدش پاشیده شده بود رو هوا !!!
فک کنم همون پودر پنی سیلین رو بو میکردم پنی سیلین بیشتری وارد بدنم میشد!

خلاصه من از اون به بعد مثل آبکش به حیاتم ادامه دادم!
 
 
 
     یه بار شب تاسوعا بود یکی از اقوام شام نذری داشت تو مسجد ما هم دعوت بودیم، طبقه دوم مسجد رو داشتن میساختن و نیمه کاره بود به خاطر همین کمکهای مردمی جمع میکردن قبل شام یه پیرمردی میکروفن رو دست گرفت و خواست یه آمار از کمکها بده: حاج آقا فلانی 5 تخته فرش اهدا کردن، مهندس فلانی یه مبلغی و .... به همین شکل میگفت که آخر صحبتهاش گفت راستی یکی از خواهرا هم لطف کردن "سینه بندشون"رو باز کردن و برای کمک به ساخت و ساز اهدا کردن =)) آقا کل مسجد ترکید از زور خنده [:)] نگو میخواسته بگه سینه ریز!
 
 
 
 
 
بابام تعریف میکرد:
چند سال پیش یه مردی کشاورز نمونه سال شد و تلویزیون بصورت زنده باهاش مصاحبه کرد
-میشه لطفا بگین چه عاملی باعث موفقت شما و کیفیت محصولاتتون شد؟
- بسم الله الرحمن الرحیم, پشکل!
:-)))))))))
یعنی دقیقا به همین شکل!
 
 
 
     الآن برام اس ام اس اومد دیدم یکی از همکلاسی های دوران دانشجوئیمه ((پسر)) یه اس ام اس افتضاح خیلی داغون بود.وقتی خوندم خشکم زد.....اصلا داشتم میخوندمش هول شده بودم..یه هو دیدیم زنگ زد کلی عذرخواهی که شرمنده میخواستم برا دوستم مهرشاد بفرستم اشتباه شده..بنده خدا به تته پته افتاده بود..منم تیریپ با شخصیت برداشتم که نه من اصلا نخوندمش..بلافاصله حس کردم اشتباه اس ام اس دادید پاکش کردم...اونم حالا یا باور کرد یا نکرد با کلی شرمندگی گوشی رو قطع کرد....
منم بلافاصله اس ام اس و فوروارد کردم برا یکی از دوستام زیرش نوشتم فلانی فرستاده هاااااااااااا با کلی خنده.....و اینکه دمش گرم اینم آررررررررررررررررررره...
و اشتباهی اس ام اس رو فرستادم برا خوده پسره....:|
 
 
 
عروسی دختر خالم بود ... رسید به موقع رقص چاقو و اینا منم رقصم خوبه و دختر خالم هم میدونست واسه عروسیش تمرین کردم چاقو رو اومد داد به من... منم شروع کردم. بعدش همچین سفارشی برام دست میزدن یه لحظه جو گرفتتم یه حرکت چرخشی زدم دیدم چاقو ِ نیست ...
چاقو از دستم در رفته بود از کنار یه خانومه چاقالو رد شد،خورد به ستون ... خانومه هم فرت همونجا غش کرد ...
خداییش هنوزم به اون شب فکر میکنم تنم مور مور میشه
 
 
 
رفیقم دنبال کارا سربازیمون بودیم بعد باید میرفتیم واکسن میزدیم آدرس مرکز واکسیناسیون رو نوشته بود فرهنگشهر روبروی کلانتری 21 ما هم رفتیم فرهنگشهر از چند نفر پرسیدیم تا آخر یکی گفت که کلانتری جا به جا شده رفته فلان جا ما هم خوشحالو خندون رفتیم کلانتری رو پیدا کردیم یهو دیدم رفیقم پکید از خنده گفتم زهر مار به چی میخندی پارک کن ماشین رو بریم دیگه گفت منو تو پت و متیم گفتم چرا ؟ گفت ابله کلانتری جا به جا شده اون ساختمون که هنوز سر جاشه !!!!!
:دیییییی
یعنی بیچاره پادگانی که منو دوستم میخوایم بریم خدمت کنیم :دی
 
 
 
 یه دوست دارم خیلی شوته و از کامپیوتر و اینترنت هیچی نمیفهمه.یه بار دقت کردم و دیدم حدود هشت تا اکانت فیس بوک با اسم خودش داره...این تو ذهنم بود تا اینکه یه روزی تو بچه ها که حرف فیس بوک بود گفت من زیاد فیس بوک نمیرم چون ورودش خیلی مرحله داره.اینجا بود که من منفجر شدم و فهمیدم آی کیو هر بار میخواد بیاد فیس بوک فرم ثبت نام رو پر میکنه...اسکل
 

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط alireza2000 در تاریخ 1348/10/11 و 9:50 دقیقه ارسال شده است

شکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

این نظر توسط دانشگاه در تاریخ 1348/10/11 و 15:25 دقیقه ارسال شده است

شکلک

این نظر توسط قارتال در تاریخ 1348/10/11 و 15:20 دقیقه ارسال شده است

با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما دوست عزیز
وبلاگتون خوب و مطالبتون عالیه
من مدیر تراختور چت هستم.
اگه دوست داشتین با ما تبادل لینک بکنید ما رو با ایم تراختور چت در وبلاگ خود لینک کرده و از طریق ایمیل من به ما اطلاع دهید تا در بزرگترین چت روم تراختور که هر روز بیش از 7000 بازدید داره لینک شوید.با این کار بازدید شما حد اقل دو برابر خواهد شد
اینم آدرس چت روم.
http://terakhtorchat.ir
خودتونم میتونید تو چت روم عضو بشید و دوستای زیادی در چت روم ما پیدا کنید.خوشحال میشیم که به جمع ما بپیوندید
با تشکر.مدیریت تراختور چت


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2692
  • کل نظرات : 185
  • افراد آنلاین : 56
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 98
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 196
  • باردید دیروز : 291
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 1,425
  • بازدید ماه : 5,688
  • بازدید سال : 29,443
  • بازدید کلی : 285,445