loading...
حرفهای رنگین کمانی
رمیصا فخاری فر بازدید : 91 یکشنبه 05 شهریور 1391 نظرات (1)

 



Inline image 1

پسر نوح به خواستگاري دختر هابيل رفت.
دختر هابيل جوابش كرد : نه ! هرگز همسري ام را سزاوار نيستي ، تو با بدان بنشستي و خاندان نبوتت گم شد...
 تو هماني كه بر كشتي سوار نشدي و خدا را ناديده بگرفتي و فرمانش را و به پدرت پشت كردي ، به پيمانش و پيامش نيز ...
غرورت ، غرقت كرد و ديدي كه نه شنا به كارت آمد و نه بلندي كوه ها !
پسر نوح گفت: اما آن كه غرق مي شود ، خدا را خالصانه تر صدا مي زند ، تا آن كه بر كشتي سوار است .
من خدايم را لابلاي توفان يافتم، در دل مرگ و سهمگيني سيل.
دختر هابيل گفت : ايمان، پيش از واقعه به كار مي آيد.
در آن هول و هراسي كه تو گرفتار شدي ،هر كفري بدل به ايمان مي شود.
آن چه تو بدان رسيدي ، ايمان به اختيار نبود، پس گردني خدا بود كه گردنت را شكست!!!
پسر نوح گفت : آنها كه بر كشتي سوارند امن هستند و خدايي كجدار و مريز دارند كه به بادي ممكن است از دستشان برود.
اما من آن غريقم كه به چنان خداي مهيبي رسيدم كه با چشمان بسته نيز مي بينمش و با دستان بسته نيز لمسش مي كنم.
خداي من چنان خطير است كه هيچ طوفاني آن را از كفم نمي برد.
دختر هابيل گفت : آري ، تو سركشي كردي و گناهكاري و گناهت هرگز بخشيده نخواهد شد.
پسر نوح خنديد و خنديد و خنديد و گفت : شايد آنكه جسارت عصيان دارد ، شجاعت توبه نيز داشته باشد.
شايد آن خدا كه مجال سركشي داد، فرصت بخشيده شدن هم داده باشد!
دختر هابيل سكوت كرد و سكوت كرد و گفت: شايد! شايد پرهيزگاري من به ترس و ترديد آغشته باشد ، اما بهرحال نام عصيان تو دليري نبود...
دنيا كوتاه است و عمر آدمي كوتاه تر و این مجال اندک محل اینهمه آزمون و خطا نيست، که فرصت کم است و راه صعب است.
پسر نوح گفت : به اين درخت نگاه كن! به شاخه هايش ! پيش از آنكه دستهاي درخت به نور و روشنایی برسند، پاهايش تاريكي را تجربه كرده اند . گاهي براي رسيدن به نور بايد از تاريكي و ظلمت عبور کرد ...
من اينگونه به خدا رسيدم ،  لیک راه من راه خوبي نيست، پر مخاطره است و بس دشوار، راه تو زيباتر است و امن تر، راه تو مطمئن تر است !
پسر نوح اين بگفت و برفت...
دختر هابيل تا دور دستها تماشايش كرد و وی از دیدگان بدور شد.
دختر هابیل سالیانی بس طولانی است كه منتظر است و چشم در راه، و سالهاست كه با خود می پرسد: آيا همسريم را سزاوار بود ؟!

 برگرفته از كتاب من هشتمين آن هفت نفرم ، نویسنده: عرفان نظرآهاری

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط alireza2000 در تاریخ 1348/10/11 و 10:00 دقیقه ارسال شده است

سلامشکلک
جالب بود تا حالا از این نظر به موضوع پسر نوح فکر نکرده بودم،واقعآً ما چقدر در مورده چیزهایی که بهمون میگن فکر میکنیم وبعد انجامش میدیم؟؟؟؟بدون بررسی موضوع کورکورانه قبول میکنیم و پیش میریم.
افسوسشکلکشکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2692
  • کل نظرات : 185
  • افراد آنلاین : 70
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 112
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 224
  • باردید دیروز : 291
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 1,453
  • بازدید ماه : 5,716
  • بازدید سال : 29,471
  • بازدید کلی : 285,473