loading...
حرفهای رنگین کمانی
رمیصا فخاری فر بازدید : 70 یکشنبه 30 تیر 1392 نظرات (0)

 

روزی کشاورزی متوجّه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است.  ساعتی معمولی امّا با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود.  بعد از آن که در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودکان که در بیرون انبار مشغول بازی بودند مدد خواست و وعده داد که هر کسی آن را پیدا کند جایزه ای دریافت نماید.
کودکان به محض این که موضوع جایزه مطرح شد به درون انبار هجوم آوردند و تمامی کپّه های علف و یونجه را گشتند امّا باز هم ساعت پیدا نشد.  کودکان از انبار بیرون رفتند و درست موقعی که کشاورز از ادامۀ جستجو نومید شده بود، پسرکی نزد او آمد و از وی خواست به او فرصتی دیگر بدهد.  کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود اندیشید، "چرا که نه؟ به هر حال، کودکی صادق به نظر میرسد."
پس کشاورز کودک را به تنهایی به درون انبار فرستاد.  بعد از اندکی کودک در حالی که ساعت را در دست داشت از انبار علوفه بیرون آمد.  کشاورز از طرفی شادمان شد و از طرف دیگر متحیّر گشت که چگونه کامیابی از آنِ این کودک شد.  پس پرسید، "چطور موفّق شدی در حالی که بقیه کودکان ناکام ماندند؟"
پسرک پاسخ داد، "من کار زیادی نکردم؛ روی زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تیک تاک ساعت را شنیدم و در همان جهت حرکت کردم و آن را یافتم."
ذهن وقتی که در آرامش باشد بهتر از ذهنی که پر از مشغله است فکر میکند. هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکی آرامش یابد و در سکوت کامل قرار گیرد و سپس ببینید چقدر با هوشیاری به شما کمک خواهد کرد زندگی خود را آنطور که مایلید سر و سامان بخشید.

The Missing Watch

There once was a farmer who discovered that he had lost his watch in the barn. It was no ordinary watch because it had sentimental value for him.
After searching high and low among the hay for a long while; he gave up and enlisted the help of a group of children playing outside the barn.
He promised them that the person who found it would be rewarded.
Hearing this, the children hurried inside the barn, went through and around the entire stack of hay but still could not find the watch. Just when the farmer was about to give up looking for his watch, a little boy went up to him and asked to be given another chance.
The farmer looked at him and thought, “Why not? After all, this kid looks sincere enough.”
So the farmer sent the little boy back in the barn. After a while the little boy came out with the watch in his hand! The farmer was both happy and surprised and so he asked the boy how he succeeded where the rest had failed.
The boy replied, “I did nothing but sit on the ground and listen. In the silence, I heard the ticking of the watch and just looked for it in that direction.”
Author Unknown
A peaceful mind can think better than a worked up mind. Allow a few minutes of silence to your mind every day, and see, how sharply it helps you to set your life the way you expect it to be!

 

-- 


موفقيت زماني ماندگارتر است که بدون ويران کردن اصول اخلاقي خويش آن را بدست آورده باشيد

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2692
  • کل نظرات : 185
  • افراد آنلاین : 109
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 296
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 1,560
  • باردید دیروز : 291
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 2,789
  • بازدید ماه : 7,052
  • بازدید سال : 30,807
  • بازدید کلی : 286,809