ثانیه ها چه زود میگذرند...
با "من و تو" به دیدار هم رفتیم...
با "من و تو" با هم حرف زدیم وآشنا شدیم...
با "من و تو" به هم علاقه مند شدیم و خواستیم تا با هم بمانیم...
با "من و تو" به هم قول دادیم تا با هم صادق باشیم...
با "من و تو" بر سر یک سفره پیمان بستیم که تا زنده ایم هم را تنها نگذاریم...
گذشت و گذشت که من و توی ما هم کم کم رنگ باخت...
کم کم صحبت ها دیگر بوی " من و تو " نمی داد...
صحبت از هر چه که بود تنها بوی " من یا تو " را می داد...
"من یا تو" یعنی مرگ "من و تو"...
شاید خنجر اول را من زدم ولی مطمئنم "او" با ضربه فنی تو جان داد...
اگر دلت به حال " من و تو " می سوخت، جای ضربه فنی، عاشقانه مرحم زخم خنجر میشدی...
"من و تو" حالا مرده...
نه پشیمانی من فایده دارد از خنجری که به خیال خود آگانه از سر نا آگاهی زدم...
و نه تلاش من برای زنده کردن دوباره "من و تو"...
بی انصافی تو تا حدی بود که به ضربه فنی هم اکتفا نکردی...
توی بی معرفت بعد مرگ "من و تو" آن را سوزاندی...
فوآد
قلب مطمئن