loading...
حرفهای رنگین کمانی
رمیصا فخاری فر بازدید : 69 چهارشنبه 11 مرداد 1391 نظرات (1)

 

اول سوالات مشترکی که تمامی مامان پسرها میپرسن رو میگم(تمام این مامانهای بزرگوار بعد ازپرسیدن این سوالات اصرار دارن که ما باور کنیم فقط و فقط دنبال یه دختره بساز و نجیب هستن)

دخترتون چند کیلوه؟

چشماش چه رنگیه؟

پوستش چه رنگیه؟

قدش چه قدره؟

سایزش چنده؟

از تحصیلات هم این طوری استقبال میکنن که اگه دختره مهندسی یا پزشکی خونده باشه یا هرچی دیگه میگن خوب پس لیسانسشو گرفته و یا دکتر عمومیه ولی آقا زاده ما(پسرم)مهندسه یا میخواد متخصص بشه!!!!!

تحصیلات پدرش و شغلشون چیه؟

ما به هر خونه ای که زنگ نمی زنیم(حالا شما شاد باشید که بهتون زنگ زدیم)و تعریفتون رو چون فلانی کرده بود تماس گرفتیم(باز هم ممنونیم از تماس شما)

(دقت کنید که هیچ کدوم هنوز نپرسیدن دخترتون اخلاقش چیه؟ صبور هست؟ یا......)

حالا این توضیحات رو پشت تلفن دادی مقبول ماماناشون شده و تصمیم دارن بیان

از اینکه در نهایت ساعت اومدنشون رو خودشون تعیین میکنن و خانواده دختره باید هماهنگ شن بگذریم.

خاطرات:

در صحبتهای اولیه هیچ کدوم اصلاً مادیات براشون مهم نبوده و نخواهد بود

مامانه اومده بالا و پسره دم در تو ماشینه که اگه مامانش خوشش اومد زنگ بزنه اونم بیاد بالا. حالا مامانه اومده با کلی کلاس و به خاطر حفظ کلاس با کفشش تشریف آورده تو خونه اصلا هم مهم نیست که خونه مردم کثیف میشه یا نه؟ (مادیات مهم نیستا)مامانه میگه خونتون کوچیک نیست؟ سختتون نیست جا تنگی؟ حالا باز خوبه مال خودتونه؟ درست میگم دیگه ماله خودتونه؟؟ باز خوبه ماشینمون کولر داره هوا گرمه. ماله شما هم داره؟ (ما نفهمیدیم که میخواستن بدونن ما ماشین داریم/ماشینمون چیه؟ما اصلا نفهمیدیم) همین یه خونه رو دارین؟ تعطیلات میرین باغ؟ آخه ما یه باغ داریم دماوند خیلی خوبه!! مامانه دختره میگه نه ما یه ویلای کوچیک داریم تو چالوس! میگه وای اصلا به درد نمیخوره، دوره فایده نداره(باشه باغ شما خوبه ما قبول کردیم شما خودتو ناراحت نکن)

مامانه اومده ماشالا 7 تا بچه داره اینم گل پسر آخرین بچه...(حالا مامانه از پیری در تمام مراسم خواب بود) خواهره پسره میگه: شماها همتون تحصیلات دانشگاهی دارین چرا پدر دیپلمن؟ (حالا خود خواهره دیپلم هم نداشت)

پس پدر دیپلمه هستن و تحصیلات ندارن؟(دیپلم قدیم ارزش لیسانس الان رو داره) حالا خودپسره ترکونده یه فوق دیپلم گرفته(بابا خودتون رو هم نگاه کنین).

اومدن مهریه تعیین کنن پدره پسره میگه: (توجه کنین که پسره در تمام مراسم ساکته ساکته"دیگه خیلی آقاست"و ماخوذ به حیا) هر چقدر مهر میخواین بگین، بگین فقط مکمل  مهریه جهیزیست با توجه به این موضوع حالا صحبت کنین...م(ادیات مهم نیستا اصلاً...دروغ هم که کنتور نداره....استخونم نداره به گلو گیر کنه)

مامان پسره اومده بالا پسره تو ماشینه مامانش میگه معیارهای دخترتون برای ازدواج چیه؟ از زندگی چی می خواد؟ چرا می خواد ادامه تحصیل بده؟ چرا سر کار بره؟ (مامانه خودش فکر کنم می خواست زن بگیره نه پسره)

بعدشم میگن من پسرم رو هر جا نمیبرم احساساتی میشه درست تصمیم نمیتونه بگیره(خوب هنوز اگه بچه هستش چرا میخواین زنش بدین گناه داره برادر)

مامانه پسره میگه دخترتون خوش هیکله همه الان دوست دارن این تیپی باشن خوش به حالتون.

مامانه دختره میگه ایشون ورزش رو خیلی دوست داره و مربیه و از این حرفا.

مامان پسره میگه اوه اوه پس پر خرجه دخترتون الان همه باشگاها کلی پول میگیرن(حالا دختره مربیه یعنی با ورزش پول در میاره)

 

مامانه پسره با خواهره پسره و بچه خواهره که یه دختربچه 6 سالست اومده در طول تمام مراسم بچه ناز تمام اتاق خوابها رو میگرده، در تمام کمدها رو دونه به دونه باز میکنه (اینا اشکالی نداره بچه فقط کنجکاوه) بعدش شربت روی مبل می ریزه مامانش فقط میگه بچست دیگه اشکالی نداره خیلی هم کثیف نشده و با یه فوم پاک میشه(ما هنوز هم ممنونه راهنماییشون هستیما)

مامانه اومده از تحصیلات پسرکه میپرسی، میگه کامپیوتر. بعدش کشف میشه که آقا زاده اصلا دانشگاه نرفته و چون به نظر مامانش کامپیوترش خوبه(حالا یا خوب تایپ میکرده یا دیگه آخرش ترکونده و ویندوز عوض میکنه و ما نمیدونیم)اصرار میکنن  که پسرشون کامپیوتر خونده و مهندسه باشه قبوله آقازاده مهندسه

بعد از 2بار اومدن و رفتن پسره میگه من یه بار عقد کردم و جدا شدم حالا میگی چرا؟ توضیحی نشنیدیم جز اینکه اصلا اصلا اصلا تقصیر من نبود و آخر توضیح هم این بود که من اولین تجربم بوده و بلد نبودم چه کار کنم خوب، یکی نیست بگه برادره من مگه همه چند بار چند بار زن میگیرن؟ خوب باید مشکل رو حل کرد دیگه

بزرگترها اصرار به اصرار که خواستگار میاد دیگه از شیکی بترکون. مخصوصا زمانیکه ماماناشون تنها میان لازم نیست ساده باشی، که مامانه نَگه دختره ساده بود. بنابراین تجربه که زیاد ساده نباشیم، یه لباس مارکی که داشتیم رو استفاده کردیمو

مامانه پسره گُرخید(آتیش گرفت) که شما همیشه لباساتون همین قدر گرونه؟ همیشه اینقدر مبادیه آداب هستید؟ (ما آخر نفهمیدیم که تیپ بزنیم و سنگین رنگین باشیم که اینطوری میگن دختره خودشو برا ما گرفته یا اینکه باهاشون ساده و مهربون باشیم که باز هم اینطوری میگن این کارارو کرد که خودشو بهمون بچسبونه تا بگیریمش)

مامانه پسره میگه خونتون 3خواب داره حالا این اتاقه کیه؟ اون یکی اتاق کیه و اون یکی چی؟ به مامانه دختره میگه شما شاغل هستید کِی به کاراتون میرسید؟ باز خوبه زندگیتون تمیزه؟ خونه فلانی که خیلی کثیف بود(این که غیبت نبود اصلا ما فلانی رو نمیشناختیم) با اینکه فلانی خانه داره. و اینکه بچه هاتون چون همشون مهندسی خوندن شما اجبار کردین و بهشون سخت گرفتین اینا معنیه آزادی رو حتما درک نکردن (این خانم در یک جلسه به نکات تربیتی ما هم پی برد)و وقتی مامانه دختره میگه نه خودشون انتخاب کردن میگه.......(جوابش فقط در شان خودشون بود دیگه من نمیتونستم بگم)

مامانه میگه ما خواستگاری خیلی رفتیم دختر فلان استاد یا فلان نماینده یا ... حتماً شما میدونین (از کجا باید بدونیم؟) همه هم خیلی مشتاق بودن که با ما وصلت کنن اما خانم، امان از قسمت. همه خیلی ما رو میخواستنا ولی قسمته دیگه. به هر حال پسرم یه کم مشکل پسنده و اصلا از بس این بچه خوبه دلم نمیاد زنش بدم و از خودم جداش کنم (باشه همه عاشق شمان ما باور کردیم دیگه شما راحت ادامه بده)

لطفاً کپی برداری همراه با نام وبلاگ باشد:
http://powercontrol.mihanblog.com

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2692
  • کل نظرات : 185
  • افراد آنلاین : 92
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 254
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 714
  • باردید دیروز : 291
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 1,943
  • بازدید ماه : 6,206
  • بازدید سال : 29,961
  • بازدید کلی : 285,963