loading...
حرفهای رنگین کمانی
رمیصا فخاری فر بازدید : 62 جمعه 13 بهمن 1391 نظرات (0)

 

 


مرحوم حاج اسماعيل دولابی از علماي برجسته و از بزرگان اهل معرفت، درخصوص انتظار فرج تمثيل زيبائی دارند که نقل آن آموزنده است.
آن مرحوم مي فرمايند:پدری چهار تا بچه را گذاشت توي اتاق و گفت اين‌جا‌ را مرتب کنيد تا من برگردم
خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه میکرد می ديد کی چه کار می کند، می نوشت توی يک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند

...

يکی از بچه‌ها که گيج بود، حرف پدر يادش رفت. سرش گرم شد به بازی. يادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنيد
يکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ريختن و داد و فرياد که من نمي‌گذارم کسي اين‌جا را مرتب کند
يکی که خنگ بود، ترسيد. نشست وسط و شروع کرد گريه و جيغ و داد که آقا بيا، بيا ببين اين نمی گذارد، مرتب کنيم
اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را ديد از پشت پرده. تند و تند مرتب می کرد همه‌جا را
می دانست آقاش دارد توی کاغذ مي‌نويسد
هی نگاه مي‌کرد سمت پرده و می خنديد. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همين ‌جاست
توی دلش هم گاهی میگفت اگر يک دقيقه دير‌تر بيايد باز من کارهای بهتر مي‌کنم
آن بچه‌ شرور همه جا را هی میريخت به هم، هی میديد اين خوشحال است، ناراحت نمیشود
وقتی همه جا را ريخت به هم، آن وقت آقا آمد

ما که خنگ بوديم، گريه و زاری کرده بوديم، چيزی گيرمان نيامد. او که زرنگ بود و خنديده بود، کلی چيز گيرش آمد
زرنگ باش. خنگ نباش. گيج نباش.
شرور که نيستی الحمدلله. گيج و خنگ هم نباش
نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببين و کار خوب کن
خانه را مرتب کن، تا آقا بيايد.

تا آقا بیاید..........

اللهم عجل لولیک الفرج
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2692
  • کل نظرات : 185
  • افراد آنلاین : 102
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 293
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 1,358
  • باردید دیروز : 291
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 2,587
  • بازدید ماه : 6,850
  • بازدید سال : 30,605
  • بازدید کلی : 286,607