loading...
حرفهای رنگین کمانی
رمیصا فخاری فر بازدید : 83 دوشنبه 02 بهمن 1391 نظرات (0)

 

زانویِ غم بغل گرفته ای که چه ؟
بلند شو؛ به ایست رو به رویِ آینه
و تکرار کن :
دوستم ندارد ؟ خوب نداشته باشد !
دلتنگی هایم را نمی فهمد ؟ خوب نفهمد !
بغض هایم را شانه نیست ؟ خودم که هستم !
همه را می بیند الا من ؟ من که خودم را می بینم !
خودم و آنها که دوستم دارند .. یکی از همان ها هم 
خدا !
حالا بخند . . بلندتر !
موهایت را شانه کن . . برایِ خودت شیرینی بی آور
موسیقیِ دلخواهت را بگذار پخش شود 
بنشین کنارِ ایوانی
بی خیالِ سرمایِ زمستان !
و هرکه را دیدی در حالِ گذر
برایش دستی تکان بده !
حالا دیدی تا چه حد خوشبختی ؟
.
دوست داشتن همین لحظه هاییست
که هیچکس حالت را نمی فهمد
حتی او که
صاحبِ دوست داشتنت است
همین لحظه ایست که می فهمی
گاهی 
خدا چشمک می زند و می گوید
دیدی باز هم
شتابان رفتی و راهِ مرا گم کردی ؟
اما من هنوز هم هستم
تا به همیشه
 
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2692
  • کل نظرات : 185
  • افراد آنلاین : 106
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 296
  • آی پی دیروز : 62
  • بازدید امروز : 1,483
  • باردید دیروز : 291
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 2,712
  • بازدید ماه : 6,975
  • بازدید سال : 30,730
  • بازدید کلی : 286,732