کارمند موجودی است گوش به زنگ که مدام مال دیگران را می شمارد.
دایم به فکر کار دوم است. از غذا همیشه ناراضی است. جملاتش شرطی بوده و معمولا با: اگر من اینطور بودم، اگر اینجوری بود، اگر مجرد بودم و اگر.... شروع میگردد ولی به هیچ چیز مثبت قابل لمسی ختم نمیشود.
همیشه دوستانی دارد که موفق و پولدار شدهاند. حسرت گذشته را میخورد که چرا زمین و ملک و طلا نخریده. (بعد از هر افزایش ناگهانی یادش میافتد) ناراحتی کم پولی و زندگی سخت خود را با دیدن در باز دستشویی به سرعت فراموش میکند و خیلی خوشحال می شود.
همیشه دیر می رسد. (به هر چیزی که فکر کنی)
بازنده هر معامله خارج از محل کار خود است. (هارت و هورتش مال همکارانش است).
خیلی احتیاط می کند برای سلامتیش امّا همیشه شکم دارد، کمر درد دارد و کچل می شود.
دست به کار بزرگی بزند مثلا یک ماشین با کلاس بگیرد تا مدت ها هر ماه کم میآورد.
هنوز کلاس زبان می رود.
هی می خواهد از مملکتش برود ولی هی شرایط سخت تر میشود.
معلوم نیست در زندگی در چه چیزی استعداد دارد و یا علاقه مند چیست (بسته به شرایط و جو حاکم، علایق و استعدادش در حال تغییر است).
با دیدن یک ساختمان شیک همیشه به این موضوع فکر میکند که اگر این ساختمان مال خودش بود دیگر هیجوقت کار نمیکرد. (و خیلی سریع تعداد واحدها در هر طبقه ضربدر تعداد طبقات ضربدر حدود مبلغ اجاره هر واحد)
هر زمانی که به کارمند مراجعه کنی میخواهد تا آخر سال (همان سالی که به او مراجعه کردی) از شرکت برود و تو و همه آدمهای ذلیل را به حال خودش بسپارد. تو هم مدت ها احساس پوچی و ذلالت میکنی!!!!!!!
تمام همّ و غمش اینست که چرا از تواناییها و استعدادش استفاده نمیشود. فکر میکند با هر چای سبز کیسهای که میخورد چه خدمتی به سلامتی بدنش میکند.
دست به کار بزرگی بزند مثلا یک ماشین با کلاس بگیرد تا مدت ها هر ماه کم میآورد.
هنوز کلاس زبان می رود.
هی می خواهد از مملکتش برود ولی هی شرایط سخت تر میشود.
معلوم نیست در زندگی در چه چیزی استعداد دارد و یا علاقه مند چیست (بسته به شرایط و جو حاکم، علایق و استعدادش در حال تغییر است).
با دیدن یک ساختمان شیک همیشه به این موضوع فکر میکند که اگر این ساختمان مال خودش بود دیگر هیجوقت کار نمیکرد. (و خیلی سریع تعداد واحدها در هر طبقه ضربدر تعداد طبقات ضربدر حدود مبلغ اجاره هر واحد)
هر زمانی که به کارمند مراجعه کنی میخواهد تا آخر سال (همان سالی که به او مراجعه کردی) از شرکت برود و تو و همه آدمهای ذلیل را به حال خودش بسپارد. تو هم مدت ها احساس پوچی و ذلالت میکنی!!!!!!!
تمام همّ و غمش اینست که چرا از تواناییها و استعدادش استفاده نمیشود. فکر میکند با هر چای سبز کیسهای که میخورد چه خدمتی به سلامتی بدنش میکند.